صدا به صدا نمی رسید .
همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند .
راه طولانی ، هوا گرم و تعداد نیروها زیاد بود .
راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده
و به سر و وضعش می رسید .
بچه ها پشت سر هم صلوات می فرستادند ،
برای سلامتی امام ، سلامتی بعضی مسئولان ، فرمانده لشگر و ...
ولی باز هم راننده راه نمی افتاد .
بالاخره سروصدای بعضی درآمد :(( چرا معطلی برادر؟
لابد صلوات می خواهی . اینکه خجالت نداره .
چیزی که زیاد است صلوات .))
سپس رو به جمع ادامه داد :(( برای سلامتی بنده ،
گیر نکردن دنده ، کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند بفرستید !))